اخبار روز: مدافعین حقوق بشر و مخالفین اعدام، این روزها تلاش می کنند مانع اعدام زن جوان ۲۶ ساله ای به نام ریحانه جباری بشوند. ریحانه ی جباری متهم است مردی را، همسن پدرش و مامور سابق وزارت اطلاعات، که قصد داشته با نقشه ی قبلی به او تجاوز کند، با ضربه ی کارد مجروح کرده و گریخته است. این مرد بر اثر خون ریزی درگذشته است. عبدالصمد خرمشاهی وکیل مدافع ریحانه جباری گفته است، حکم اعدام قطعی شده و به دایره ی اجرای احکام رفته است.
متن زیر نوشته ی خانم فاطی حمیدی، دوست خانوادگی و هم دانشکده ای مادر ریحانه ی جباری است.
ریحانه جباری، هنرمند سینما و تاتر را اعدام نکنید
آنروزها تو دانشکده به فکر هیچ دانشجو و استادی نمی رسید که تو دختر کوچولوی باهوش موفرفری، همانی که لای یونولیت ها و اسفنج های کارگاه عروسکی وول می خورد، همانی که با شیرین زبانی کودکانه خود قدرت خنداندن همکلاسی و استادی جدی را داشت، دختری با پیشانی بلند ی که نشان زندگی بلند و بختی سپید است، امروز چنان سیاه بخت است و اسیر کابوس زندگی، شب های سیاه خود را در کابوس با وحشت به صبح می رسانی، ودر هر انتظار تا رسیدن آن سپیده شوم، هزاران بار می میرد و دوباره زنده می شود.
سال ۷٣ بود من و مادرت شعله هر دو درگیر پایان نامه دانشجویی بودیم، قرار ما بر این بود که پایان نامه عملی را مشترکا انجام دهیم، پروزه کارگردانی مادرت و پروژه بازیگری من، نمایشی که مادرت انتخاب کرده بود نمایش بلبل سرگشته از علی نصیریان بود، ما هر دو مادر بودیم و کودکانی در راه و کودکانی در بغل داشتیم، روزی در حالی که خسته بودم و غر می زدم به شعله گفتم " نگاه کن این دانشجوهای دیگه چه زود پایان نامه هایشان را کار می کنند و فارغ التحصیل می شوند ولی واحدهای ما دیر به دیر پاس می شه و پایان نامه ما سخت کار می شه" خندید و گفت آخه فاطی جان اینها که مثل ما بچه ندارند تا مشکلی داشته باشند، این ما هستیم تا از در خونه بیرون می ایم بچه هامون جیششون می گیره و یه پامون پای کهنه گرفتن بچه ها و شستن ان و گوهشونه و یه پای دیگه دانشگاه ، یادم رفت تا برات بگم که مادرت این وظیفه ان و گوه شستن و کهنه گرفتن را در دانشگاه هم بعهده داشت، مادری که عشق به فرزند و عشق به هنر داشت.
تارا دخترم هنوز یادش می یاد که وقتی برای تمرین و صحبت برای نمایش، خونه ی شما جمع می شدیم تو و تارا که آن موقع یکسال ازت کوچکتر بود به پشت بام می رفتید یا ساعتها پشت در قایم می شدید تا جادوگری را که فکر می کردید روی پشت بام خانه شما زندگی می کنه، گیر بندازین، چه کسی فکر می کرد ریحانه با هوش و خوشبخت آنزمان نوه ارشد پدر بزرگ و مادربزرگ فرهنگی، گل سر سبد دایی و خاله، امروز نا امید اسیر سیاهچال دیو شده باشد.
ریحانه جان آنروزها من خیلی غمگین بودم و این مادرت بود که به من قدرت و جسارت بازی کردن و روی صحنه رفتن را می داد، این مادرت بود که غصه ی من، فاطی حامله و افسرده را می خورد، این مادرت بود که از خاله مهربانش که ماما بود خواست تا برایم بیمارستان برای زایمان ردیف کنه و خودش پسرم را علی گویان به دنیا بیاورد، پسری که بند ناف چند دور به گردنش گره خورده بود و اگر مادرت نبود و خاله اش، شاید پسر رعنا و رشید بیست ساله ام هم الان نبود.
اما امروز که تو، ریحانه جباری، دختر شعله پاکروان، بازیگر و کارگردان، محقق و مدرس تئاتر در پشت میله های زندان در نوبت مرگ کفتار اعدام نشسته ای چه می توانم به مادرت بگویم ، جز بغضی در گلو و اشکی حلقه زده در چشمانم.
روی سخنم با توست ، ریحانه جباری هنرمند، دختر بازیگر و بازیگوش! دختر کوچولوی دانشکده هنرهای زیبا، دختربچه ای که در ۹ سالگی بر روی صحنه رفت تا نقش اصلی نمایش عروسکی "رویای شبانه" را درفستیوال بین المللی نمایش عروسکی تهران بازی کند. سخنم با بازیگر نقش دخترکی است که از تنهایی و شب می ترسید و در یکی از شبهایی که تنها بود و وحشتزده، ماه و ستاره ها به دیدنش می ایند و با رقص و سرود و صحبت به دخترک ثابت می کنند که شب ترسناک نیست. ریحانه جان این نمایش به کارگردانی مادرهنرمندت شعله پاکروان بود و منهم یکی از عروسک گردان ها، وقتی شعله گفت که بازیگر نقش دخترک نمایش تو هستی، من تعجب کردم، مگر می شود از کودکی نه ساله انتظار بازی در چنین نقش پر تحرک و سختی را داشت، تمرین ها بیشتر تو خونه ی شما بود، همه گروه جمع می شدیم،
و این تو بودی که با جدیت و دیسپلین یک هنرمند حرفه ای بازی می کردی، می خواندی و با ماه و ستاره ها حرف می زدی و در نهایت اجرای موفقیت آمیز نمایش در فستیوال عروسکی با هنرنمایی تو و کارگردانی مادر نازنینت،
ریحانه جان حالا شب تو چگونه می گذرد، آیا در پشت ان میله های خاکستری، آیا در این بازی تیره و تارزندگی هم ماه و ستارگان به خوابت می آیندتا تو را از وحشت تیرگی شبانه برهانند،
روی سخنم با توست ریحانه جباری، بازیگر خردسال سریال های اقای اصغر فرهادی، برنده ی سرشناس اسکار، آیا آقای فرهادی که دل بر پیرمردی الزایمری می سوزاند، با خبر است که غنچه ناشکفته سریال هایش باز نشده در حال خشکیدن است.
ریحانه جان، چطور، قاضی های بی انصاف و دادستان های بیدادگر دلشان آمد که خانواده شریف تو را خانواده ای لاابالی بدانند، تویی که بیشتر افرادخانواده ات تا سه نسل دارای تحصیلات عالیه بودند، تویی که مادرت فقط به دلیل حامله بودنش، به دلیل شرم از شکم بزرگش، بر عکس من بی شرم هفت ماه حامله بر روی صحنه بازی کردم و سماع رقصیدم، هفت ماه تمرین نمایش بلبل سرگشته را تعطیل کرد.
بعضی وقتها از غصه خنده ام می گیرد که تو را در دادگاه سگ باز خواندند، تویی که در کوچه و محل می گشتی تا حیوانات زخمی را پیدا کنی ، به درمانگاه ببری و در خانه از آنها مراقبت کنی، کاری که اگر در مملکت اینور آبی می کردی،شاید به پاس دوست دار و حامی حیوانات بودن مدالی هم می گرفتی.
ریحانه جان، اما آن مرد، همان که با کاندوم و زور و داروی بیهوشی و پول آمد، هیچوقت نفهمید که دختری مثل تو افقی بسیار وسیعتر از همه خیال های او دارد، کاش آتش به رویاهایت نمی زد با خیال های باطلش.
ریحانه جان، شاید ندانی که آدم های زیادی در دنیا هستند که دل نگران تو و دنبال نجات تو هستند
فاطی محمدی
متن زیر نوشته ی خانم فاطی حمیدی، دوست خانوادگی و هم دانشکده ای مادر ریحانه ی جباری است.
ریحانه جباری، هنرمند سینما و تاتر را اعدام نکنید
آنروزها تو دانشکده به فکر هیچ دانشجو و استادی نمی رسید که تو دختر کوچولوی باهوش موفرفری، همانی که لای یونولیت ها و اسفنج های کارگاه عروسکی وول می خورد، همانی که با شیرین زبانی کودکانه خود قدرت خنداندن همکلاسی و استادی جدی را داشت، دختری با پیشانی بلند ی که نشان زندگی بلند و بختی سپید است، امروز چنان سیاه بخت است و اسیر کابوس زندگی، شب های سیاه خود را در کابوس با وحشت به صبح می رسانی، ودر هر انتظار تا رسیدن آن سپیده شوم، هزاران بار می میرد و دوباره زنده می شود.
سال ۷٣ بود من و مادرت شعله هر دو درگیر پایان نامه دانشجویی بودیم، قرار ما بر این بود که پایان نامه عملی را مشترکا انجام دهیم، پروزه کارگردانی مادرت و پروژه بازیگری من، نمایشی که مادرت انتخاب کرده بود نمایش بلبل سرگشته از علی نصیریان بود، ما هر دو مادر بودیم و کودکانی در راه و کودکانی در بغل داشتیم، روزی در حالی که خسته بودم و غر می زدم به شعله گفتم " نگاه کن این دانشجوهای دیگه چه زود پایان نامه هایشان را کار می کنند و فارغ التحصیل می شوند ولی واحدهای ما دیر به دیر پاس می شه و پایان نامه ما سخت کار می شه" خندید و گفت آخه فاطی جان اینها که مثل ما بچه ندارند تا مشکلی داشته باشند، این ما هستیم تا از در خونه بیرون می ایم بچه هامون جیششون می گیره و یه پامون پای کهنه گرفتن بچه ها و شستن ان و گوهشونه و یه پای دیگه دانشگاه ، یادم رفت تا برات بگم که مادرت این وظیفه ان و گوه شستن و کهنه گرفتن را در دانشگاه هم بعهده داشت، مادری که عشق به فرزند و عشق به هنر داشت.
تارا دخترم هنوز یادش می یاد که وقتی برای تمرین و صحبت برای نمایش، خونه ی شما جمع می شدیم تو و تارا که آن موقع یکسال ازت کوچکتر بود به پشت بام می رفتید یا ساعتها پشت در قایم می شدید تا جادوگری را که فکر می کردید روی پشت بام خانه شما زندگی می کنه، گیر بندازین، چه کسی فکر می کرد ریحانه با هوش و خوشبخت آنزمان نوه ارشد پدر بزرگ و مادربزرگ فرهنگی، گل سر سبد دایی و خاله، امروز نا امید اسیر سیاهچال دیو شده باشد.
ریحانه جان آنروزها من خیلی غمگین بودم و این مادرت بود که به من قدرت و جسارت بازی کردن و روی صحنه رفتن را می داد، این مادرت بود که غصه ی من، فاطی حامله و افسرده را می خورد، این مادرت بود که از خاله مهربانش که ماما بود خواست تا برایم بیمارستان برای زایمان ردیف کنه و خودش پسرم را علی گویان به دنیا بیاورد، پسری که بند ناف چند دور به گردنش گره خورده بود و اگر مادرت نبود و خاله اش، شاید پسر رعنا و رشید بیست ساله ام هم الان نبود.
اما امروز که تو، ریحانه جباری، دختر شعله پاکروان، بازیگر و کارگردان، محقق و مدرس تئاتر در پشت میله های زندان در نوبت مرگ کفتار اعدام نشسته ای چه می توانم به مادرت بگویم ، جز بغضی در گلو و اشکی حلقه زده در چشمانم.
روی سخنم با توست ، ریحانه جباری هنرمند، دختر بازیگر و بازیگوش! دختر کوچولوی دانشکده هنرهای زیبا، دختربچه ای که در ۹ سالگی بر روی صحنه رفت تا نقش اصلی نمایش عروسکی "رویای شبانه" را درفستیوال بین المللی نمایش عروسکی تهران بازی کند. سخنم با بازیگر نقش دخترکی است که از تنهایی و شب می ترسید و در یکی از شبهایی که تنها بود و وحشتزده، ماه و ستاره ها به دیدنش می ایند و با رقص و سرود و صحبت به دخترک ثابت می کنند که شب ترسناک نیست. ریحانه جان این نمایش به کارگردانی مادرهنرمندت شعله پاکروان بود و منهم یکی از عروسک گردان ها، وقتی شعله گفت که بازیگر نقش دخترک نمایش تو هستی، من تعجب کردم، مگر می شود از کودکی نه ساله انتظار بازی در چنین نقش پر تحرک و سختی را داشت، تمرین ها بیشتر تو خونه ی شما بود، همه گروه جمع می شدیم،
و این تو بودی که با جدیت و دیسپلین یک هنرمند حرفه ای بازی می کردی، می خواندی و با ماه و ستاره ها حرف می زدی و در نهایت اجرای موفقیت آمیز نمایش در فستیوال عروسکی با هنرنمایی تو و کارگردانی مادر نازنینت،
ریحانه جان حالا شب تو چگونه می گذرد، آیا در پشت ان میله های خاکستری، آیا در این بازی تیره و تارزندگی هم ماه و ستارگان به خوابت می آیندتا تو را از وحشت تیرگی شبانه برهانند،
روی سخنم با توست ریحانه جباری، بازیگر خردسال سریال های اقای اصغر فرهادی، برنده ی سرشناس اسکار، آیا آقای فرهادی که دل بر پیرمردی الزایمری می سوزاند، با خبر است که غنچه ناشکفته سریال هایش باز نشده در حال خشکیدن است.
ریحانه جان، چطور، قاضی های بی انصاف و دادستان های بیدادگر دلشان آمد که خانواده شریف تو را خانواده ای لاابالی بدانند، تویی که بیشتر افرادخانواده ات تا سه نسل دارای تحصیلات عالیه بودند، تویی که مادرت فقط به دلیل حامله بودنش، به دلیل شرم از شکم بزرگش، بر عکس من بی شرم هفت ماه حامله بر روی صحنه بازی کردم و سماع رقصیدم، هفت ماه تمرین نمایش بلبل سرگشته را تعطیل کرد.
بعضی وقتها از غصه خنده ام می گیرد که تو را در دادگاه سگ باز خواندند، تویی که در کوچه و محل می گشتی تا حیوانات زخمی را پیدا کنی ، به درمانگاه ببری و در خانه از آنها مراقبت کنی، کاری که اگر در مملکت اینور آبی می کردی،شاید به پاس دوست دار و حامی حیوانات بودن مدالی هم می گرفتی.
ریحانه جان، اما آن مرد، همان که با کاندوم و زور و داروی بیهوشی و پول آمد، هیچوقت نفهمید که دختری مثل تو افقی بسیار وسیعتر از همه خیال های او دارد، کاش آتش به رویاهایت نمی زد با خیال های باطلش.
ریحانه جان، شاید ندانی که آدم های زیادی در دنیا هستند که دل نگران تو و دنبال نجات تو هستند
فاطی محمدی
0 comments:
Post a Comment